سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فرهنگ شهادت
آنکه مجادله اش فراوان شود، از اشتباه ایمن نماند . [امام علی علیه السلام]
 
 


یک ماه به عملیات بزرگ والفجر 8 مانده بود. ما در گروه انفجارات واحد تخریب تیپ ، ماموریت داشتیم در حین عملیات ، از طریق طی کردن رودخانه اروند ، پل بزرگ بصره بر روی رودخانه فرات را بوسیله هدایت قایق های پر ازمهمات و قرار دادن آنها در زیر پل ، منهدم کنیم . برای آمادگی جهت انتقال مواد منفجره و اجرای این عملیات خطیر ، تا شروع عملیات ، آموزش و بدنسازی و تمرینهای عملی انفجارات ، برنامه روزانه ما بود و همراه نیروهای دیگر تخریب در قالب گروههای جنگ مین - که کارشان احداث میدان مین با آرایشهای منظم بود - و گروههای معبر زن - که کارشان باز کردن معبر در دل میادین مین و سیم های خاردار حلقوی و رشته ای و فرشی و موانع خورشیدی و ... بود - طبق برنامه ای منظم و آموزشی ، از صبح تا ظهر و از عصر تا غروب آفتاب ، تمرین می کردیم.

گروه 9 نفره ما شامل برادران : باقری ، اخباری ، عرفانی ، شفیعی ، عطار باشی ، رحیمی ، حبیبی ، شمس آبادی و این حقیر بودیم که در کنار تمرینات طاقت فرسا و خسته کننده ، جوی بسیار صمیمی و دوستانه داشتیم و از مسائل معنوی و عاطفی نیز دور نبودیم . همه گروههای سازماندهی شده که بالغ بر 12 - 13 گروه می شدیم.بعد از تمرینات روزانه اطراف مقر واحد تخریب ظهر جهت اقامه نماز و صرف ناهار و کمی استراحت در آسایشگاه ، گرد هم می آمدیم . هر روز یک گروه جهت نظافت ساختمان و آسایشگاه و پذیرایی صبحانه و ناهار و شام بعنوان خادم الحسین (ع) (شهردار ) بطور نوبتی انجام وظیفه می کردند. یکروز که شهرداری نوبت گروه ما بود ، با برادران شهیدم اخباری و عرفانی مشغول پذیرایی بودیم در موقعیتی که کارمان تقریبا تمام شده بود و سه نفری با هم صحبت می کردیم ، شهید عرفانی گفت : بچه ها واقعا در عملیات آینده کدامیک از ما شهید خواهد شد ؟ شهید اخباری که از ما دو نفر قدیمی تر بود ، با لحنی بسیار قاطع و بدون تردید گفت : در این عملیات من باید شهید شوم ونوبت من فرا رسیده است . سپس رو به شهید عرفانی کرد و گفت تو هنوز نوبتت نیست و برای شهادت و قت داری و به من نیز رو کرد و گفت : تو اگر در این عملیات شهید شوی سعادت و توفیق زیادی داری . آن روز حرف این شهید را خیلی جدی نگرفتم تا اینکه عملیات سرنوشت ساز والفجر 8 فرا رسید . همه گروه های واحد تخریب به منطقه شهرک ولی عصر (عج) خرمشهر که بوسیله نهر خین از عراق مجزا بود ، انتقال یافتیم و آماده عملیات شدیم . در شهرک ولی عصر بر اثر نزدیکی به خط مقدم وبمباران های شدید دشمن ، جای سالمی نمانده بود. مسئول تخریب پس از تفحص فراوان ، منزلی دوطبقه که تقریبا سالمتر از بقیه بود ، شناسایی کرده و آنجا را بعنوان مقر انتخاب کردیم . روز اول در بدو ورود بچه ها به پاکسازی و تمیز کردن خانه پرداختند و هر اتاق را برای ماموریتی آماده نمودند. یک اتاق برای فرماندهی ، یک اتاق برای تسلیحات ، یک اتاق برای تبلیغات و اتاقی بیرون از ساختمان جهت نگهداری مواد منفجره انتخاب شدند و هال منزل که بزرگتر از بقیه جاها بود ، جهت استقرار نیروهای تخریب در نظر گرفته شد . برای اینکه سقف منزل بر اثر بمباران های دشمن فرو نریزد ، تصمیم گرفته شد که سقف را دو جداره کنیم. لذا با استفاده از درهای منازل اطراف شروع بکار کردیم . ابتدا درها را بصورت افقی یک متر پایین تر از سقف اصلی داخل دیوارها و روی تیر آهن هایی کار گذاشتیم ، سپس با همکاری کلیه نیروها ، کیسه های پر از خاک و شن را بر روی درها چیدیم . سقف کاذب بسیار سنگین شده بود و کسی به این موضوع فکر نمی کرد . با توجه به وفور خوراکی در اطرافمان مثل کیک و آبمیوه و کمپوت و چای و میوه و تنقلات و ... کسی رغبتی به خوردن نداشت . در اوج کار که حدود 50 نفر مشغول حمل کیسه های خاک و چیدن آنها بودیم و حداقل 20 -25 نفر زیر سقف کاذب و یا روی آن بودند ، ناخوداگاه یکی از بچه ها گفت : همه جهت آبمیوه خوردن دور هم بیرون بیایند و لحظاتی کار را تعطیل کنیم . نیرویی همه ما را به بیرون کشید ، به محض خروج آخرین نفر ، تمام سقف کاذب با صدایی مهیب فرو ریخت و گردوغبار همه جا را فرا گرفت. همه از جا پریدیم و شروع به کنار زدن آوارها کردیم تا اگر کسی زیر آوار مانده بیرون بکشیم ، ولی به علت زیاد بودن خاکها ، تلاشمان به جایی نمی رسید . نگرانی و اضطراب همه را فرا گرفته بود . مسئول تخریب فریاد زد همه گروهها سریعا آمار بگیرند ، ببینیم چند نفر نیستند . بلافاصله سر گروهها آمار گرفتند ، در کمال تعجب و ناباوری متوجه شدیم همه گروهها تکمیل هستند و حتی یک نفر هم زیر آوار نمانده است . اضطراب بچه ها به یکباره تبدیل به شادی و شعفی روحانی بخاطر وقوع این معجزه الهی گردید و روحیه همه مضاعف شد و سجده شکر به جهت این لطف و رحمت پروردگاربه جا آورده شد. از این قضیه یک روز گذشت و ما هم در حالت آمادگی عملیاتی به سر می بردیم. ناگفته نماند ، آتش دشمن از ابتدای ورودمان یکریز و بی امان ادامه داشت - بر اثر آتش دشمن خط تلفن با سیم بین مقر ما و ستاد فرماندهی قطع شده بود . یکی از مسئولین تخریب به برادر عرفانی که در گروه ما بود گفت : محمود جان از مقر تخریب تا ستاد فرماندهی ، سیم تلفن را وارسی کن و هر کجا که بر اثر انفجار خمپاره قطع شده است به هم وصل کن تا ارتباط برقرار شود مسیر حدود 600-500 متر بود و محل رفت و آمد نیروها از همان جا بود . در این موقع برادر محمود عرفانی از جا برخاست و با یک حالت عجیب و غیر منتظره با تمام نیروهای داخل مقر شروع به روبوسی و خداحافظی کرد. به او میگفتیم مگر کجا می خواهی بروی که با همه روبوسی و وداع میکنی و او فقط می خندید. آخرین نفر نزد من آمد و با حالتی بسیار گرم و صمیمی ، صورتم را بوسید و مرا در آغوش خود فشرد و با بوسیدن پیشانیم ، با نگاهی معنا دار وگرم با من خداحافظی کرد و از در خارج شد . بسیار متعجب بودم . هنوز 10 دقیقه ای از خروج او نگذشته بود که یکی از برادران وارد خانه شد و با اندوه و ناراحتی خبر اصابت خمپاره 60 به این برادر بزرگوار و شهادت او را اعلام کرد . غم و اندوه همه ما را فرا گرفت و آنجا بود که به راز وداع عجیب این عزیز پی بردیم و از اینکه به شهادت رسیدنش را دقایقی قبل احساس کرده بود به معنویت و عرفان او غبطه خوردیم . روزها می گذشت عملیات والفجر 8 با پیروزی و موفقیت رزمندگان اسلام و فتح فاو انجام شده بود . من بواسطه مجروحیتم در عملیات به مشهد آمده بودم و دوران نقاهت را پشت سر می گذاشتم و تمام فکر و ذکرم برگشتن به جبهه و دیدار همسنگران و دوستانم بود که خبر شهادت برادر عزیزم هادی اخباری را شنیدم وبسیار ناراحت شدم و از اینکه در واپسین روزهای زندگیش در کنار او نبودم خیلی تاسف خوردم . با بچه ها قرار گذاشتیم برای دیدن جنازه اش به معراج شهدا برویم و آخرین وداعمان را با پیکر آن عزیز بنمائیم . هنگامی که در تابوت را باز کردند با مشتی گوشت له شده و خاک و تکه ای از کف پای شهید اخباری مواجه شدیم . آنجا به راز حرف های وی پی بردم که می گفت در این عملیات من باید شهید شوم و نوبتم فرا رسیده است . بعد از چند روز به جبهه برگشتم در منطقه عملیاتی فاو ، همراه شهید امیر نظری به محل شهادت او رفته و آن جا را دیدم و کار بزرگی که آن شهید انجام داده بود از نزدیک مشاهده کردم . آنجا مکانی بود بین خاکریز ما و خاکریز دشمن که بین دو خاکریز میدان مین و موانع توسط برادران شهیدم محسن نوکاریزی ، امیر نظری ، هادی اخباری ، مجید غفوری ، احمد رنجبر و بقیه برادران تخریب ایجاد شده بود. وسط این میدان مین کلبه ای قرار گرفته بود که دشمن شب ها با استقرار یک قبضه خمپاره 60 در آن کلبه رزمندگان ما را مورد هدف قرار داده و تعدادی را به شهادت رسانده بود . فرمانده تیپ طی ماموریتی به فرمانده تخریب دستور انهدام آنجا را داده و ایشان نیز این ماموریت خطیر را به برادران شهید هادی اخباری و مجید غفوری واگذار کرده بود. شهید مجید غفوری می گفت : من با هادی تعداد 16 عدد مین ضد تانک ام 19 را به این کلبه منتقل کردیم و پس از جاسازی مین ها در داخل و اطراف کلبه ، آنها را به وسیله فتیله انفجاری به هم سٍری کردیم . آخرین مین را بوسیله چاشنی و فتیله مسلح کردیم و آماده بودیم که فتیله با روتی را روشن کرده و فرار کنیم تا با انفجار مین ها ، کلبه از بین برود . ( لازم به ذکر است انفجار یک عدد مین ام 19 قادر به چپ کردن و از کار انداختن یک دستگاه تانک که ده ها تن وزن دارد ، می باشد) در آخرین لحظه هادی به من گفت : من یکبار دیگر فتیله ها و چاشنی ها را وارسی می کنم تا همه چیز درست باشد. تو قدری از خانه دور شو تا اتفاقی نیفتد . به محض ورود هادی به کلبه ، ناگهان یک گلوله خمپاره 60 از طرف دشمن به سمت کلبه شلیک شد و مستقیما بر روی یک قسمت از فتیله انفجاری فرود آمد و یکباره تمام مین ها با هم منفجر شدند و شهید اخباری در میان کوهی از انفجار و دود و باروت و گرد وخاک ، تکه تکه شد و همراه با از بین رفتن کلبه ، روح مقدس او به معراج پر کشید . در این میان شهید غفوری نیز زیر خاکهای کلبه تقریبا دفن شد . و بر اثر نور ناشی از انفجار چشمانش موقتا نابینا شده بود که با کمک یکی از بچه ها نجات می یابد و بعدا در بین عملیات کربلای 4و5 به شهادت می رسد. یکی دو شب بعد یکی از بچه ها بنام شهید احمد رنجبر شبانه بصورت سینه خیز به محل شهادت هادی رفته و تکه های اندکی از گوشت بدن وی را که یافته بود با خود به عقب می آورد . هادی با اهدای خون پاکش ، کار بزرگی کرد و با انهدام آن کلبه ، ذره ذره های بدنش بر باد جنوب ، همراه روح بلندش در آسمان اوج گرفت و نام و یادش را در سینه پر از رمز و راز خاطرات دفاع مقدس جاودانه کرد ، تا همرزمانش از آتش کینه دشمنان در امان بمانند حتی اگر هادی دیگر نباشد .


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:48 صبح
 


«الّذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئک هم الفائزون» «سوره توبه آیه 20» «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین» «سوره عنکبوت آیه 69» «ان کان دین محمّد لا یستقم الا بقتلی فیا سیوف خُذعنی» «امام حسین (ع)»

«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبّنی و من احبّنی عشقتنی و من عشقتنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیه فانا دیه» هر کس مرا طلب کند و بجوید می یابد و هر کس بیابد می شناسد و هر کس مرا شناخت دوست می دارد و هر کس دوست بدارد عاشق می شود و هر کس عاشق شد من هم عاشقش می گردم و هر که را عاشق شدم به حالتی مثل لحظات آخر حسین ابن علی(ع)می کشم و هر کس را که کشتم،پس دیه او بر من واجب می شود و دیه او خودم هستم. اینجانب مسعود نیک گرد مطالبی را به عنوان شهادت نامه بیان می دارم گر چه به این مطالب احتیاجی نیست و من کوچکتر از آنم که اظهار نمایم. قبل از هر چیز شهادت می دهم بر یکتایی خدا که شریکی ندارد و به خاتمیّت حضرت محمد(ص)پیامبر گرامی و شهادت می دهم که حضرت علی ابن ابی طالب ولی و حجت خداوند بر مخلوقات خدا می باشد حقیر افتخار دارم که شیعه اثنی عشری(جعفری دوازده امامی)هستم،و از عموم برادران و خواهران می خواهم که همیشه برای ظهور حضرت مهدی(عج)دعا کنند و همیشه دعا گو برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیزمان باشند و الحمد الله ملت هوشیار و بیدار و همیشه در صحنه در این لحظات حسّاس و تاریخی و سرنوشت ساز که اسلام عزیز در موقعیّت خاصی قرار گرفته و هر مسلمانی بنا به وظیفه شرعی خودباید ادای تکلیف نماید تکلیفی که بسیار سنگین است و امانتی است که زمین و آسمان و کوه ها همه و همه از پذیرفتنش ابا کردند ولی انسان،انسانهای خود ساخته و از خود گذشته در طول تاریخ آنرا حمل کردند.در هر صورت این امانت خیلی سنگین است و خون شمشیر لازم دارد و بشر همواره در معرض امتحان و آزمایش قرار می گیرد آنجاست که باید اظهار نماید خدایا یک لحظه مرا به خودم وا مگذار،خدایا مرا آنچنان کن که خود می خواهی و برای آن آفریدی،آفریدی که از حق باشیم،حق بگوییم و از حق دفاع کنیم وقت آن رسیده که گفته های زبانی جامه عمل بپوشد، و آنقدر به جبهه می روم و می جنگم و از کفّار می کشم تا شهید شوم ولی ای برادران نکند در بستر بمیرید که حسین(ع)در میدان نبرد شهید شد. وای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین(ع)و با هدف شهید شد و تو ای خواهر و برادر باید همواره به یاد آوری که مسئولی،مسئولی که چون انسانی و می خواهی انسان وار زندگی کنی و انسان نمی تواند بی تفاوت به اسلام باشد احساس مسئولیّت می کند،که اگر نکند فقط جاندار است به انسان...و تو مسئولی در پیشگاه خداوند و در مقابل خون شهداءمسئول در مقابل مادران،فرزندان،زنان شوهر و فرزندان پدر از دست داده،مسئول در مقابل یتیمان اجتماعت و مسئولی در مقابل محروم و معلولان وطنت و تو باید برخیزی چون مسئولی و باید بکوشی در پناه اسلام و رهبری امام همراه با فعالیت بیشتر و به همراهی رزمندگان مسئولیت را هم در یابی و در راهش قدم نهی تو باید شخصیّت را در ایمانت،عملت و گفتار و حرکاتت جستجو گر باشی،آه ، نه در فرم لباس و حالت مو و چهره ات و نه در قیافه و غرور و تکبر و نه تنها در علم و معلوماتت،تو باید یک انسان حق بین باشی،برادران با علی(ع)وار زیستن،ابوذر وار عمل کردن درس زندگانی و آزادگی شهامت و شجاعت برایتان می آموزد و شما ای خواهران،بایستی از مکتب ما فاطمه(س)وار بودن و زینب(س)گونه شدن که نمونه والا از بانوان نیک سرشت و مظهر تجلّی بخش و هدایت دهنده هستند باشید باید درس تقوا،اخلاص،انسانیت،اخلاق بیاموزید چرا که جامعه اسلامی به این اعمال نیک نیازمند است،اسلام به انسانهای آگاه،آزاد ،با تقوا،با شهامت،با شجاعت و همین طور غیور و با ایمان نیاز دارد و به انسانهائی که در مکتب اسلام و در پناه تعالیم امید دهنده قرآن چگونه زیستن را می آموزد،چگونه زیستن خود بهترین گواهی است بر چگونه مردنشان و ای برادری که می توانی به جبهه بروی و نرفته ای فکر می کنی امانتی که بر دوش مسلمین سنگینی می کند چیست؟ و اگر یک روز بپرسید«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین»و بپرسید چرا به ندای«هل من ناصر ینصرنی باللمسلمین»که مسلمانان جهان فریاد می آورند به دادشان برسید لبیک نگفتی چه جوابی داری بدهی البته این مسئله را به آن عده از برادران که قلباً می خواهند ولی بعللی موفق نمی شوند و یا مسئولین نمی گذارند به جبهه ها اعزام شوند نمی گویم بلکه به غیر می گویم کم به خود آیید و اندیشه کنید که سعادت دنیوی و اخروی ما در راه خدا قدم برداشتن و جهاد کردن است واز عزیزان می خواهم همیشه تابع و مطیع بی چون و چرای ولایت فقیه که همانا ولایت الله است باشند،حدود اسلامی را در همه حال و در همه جا رعایت کامل نمایید خودتان را به اخلاق اسلامی بیارایید و همواره خدا را شکر و سپاس می کنم که آرزویم یکی پس از دیگری و پی در پی با توجه به؛راغه جستن از من و هدایت از او،جهد کردن ز من و عنایت از او به مرحله عمل می رساند: اولا:از نزدیک نظاره گر حرکات و سکنات و تقوا و مقاومت و متانت و آن روح با عظمت و امام عالیقدر بودن که نه تنها قلم قادر به نوشتن معنویاتش نیست بلکه حقیر در همین جا در عجز ماندن و به این کفایت باید کرد که:آنچه عیان است چه حاجت به بیان است ثانیاً:با نیت خالص به لقا الله رسیدن اگر لیاقتش را داشته باشم و به ورد زبانم جامه عمل بپوشانم که بارها می گفتم. دوست دارم گر بچینی گل برای گلخانه خود جـزء آن گل گـردم واندر گلستان تو باشـم ای پنــــاه بی پناهـــان،یاور رزمندگــــان درمیان جبهه می خواهم سربه دامان توباشم در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو بـــاشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم علی الصباح قیامت که سر از خــاک بر آرم به جستجوی تو خیـزم به گفتگوی تو بـاشم و ثالثاً:که بطور حتم می دانم انشاءالله آنهم بر آورده خواهد شد آن دعای همیشگی است خدایا آنقدر به امام امت خمینی بت شکن عمر عطا بفرما تا حکومت اسلامی را با دست نازنین خودشان به امام(عج)تحویل داده و همچون پیش نائبی بر حق منتها در حضور مولایش حضرت مهدی(عج)باشد انشاءالله. برادران و خواهران امام امت خمینی کبیر را بیشتر دریابید که او نماینده بر حق امام زمان است و از پروردگار الهام می گیرد و هرگز پایتان را از رهنمودهای ایشام جلو یا عقب نگذارید و الا نه تنها همگی هلاک خواهید شد بلکه خدای نا کرده ضربه سختی به دست خودتان بر اسلام تازه متولد یافته وارد خواهید ساخت اوست که حکومت اسلامی را به امام عصر(عج)تحویل خواهد داد و همچنین کاری بکنیم که باعث خوشنودی امام امتمان گردد اینرا بطور حتم بدانید که خوشنودی امام خمینی،خوشنودی امام زمان و خوشنودی امام زمان(عج)مسلماًمنجر به خوشنودی خداوند متعال و موجب رستگاری مسلمین در دو عالم است و ای کسانیکه بیراهه می روید پیامی هرچند کوتاه به شما دارم به اسلام عزیز بگروید و به خط اصیل امام پناه برید که تنها راه چاره و نجات و به کمال رسیدن انسانهاست و همواره پیرو خط اصیل ولایت فقیه باشید والا هر که با آل علی در افتد،ور افتد چنانکه استاد معظم آیت الله مطهری می گفتند،کار مکذّبان ودشمانان اسلام به جایی خواهد رسید که چاره در به خاک مالیدن دماغشان است و بس،و چاره ای جز این وجود ندارد،و چنانکه قرآن کریم می فرماید «سنسیمه الی الخرطوم» سوره قلم آیه 16 و این بار خداوند متعال هست که می فرماید و بزودی به خرطوم و دماغشان داغ نهیم. چه منافقینشان باشد و چه کاخ نشینان،چه آمریکای جنایتکار و چه کاخ نشینان،چه شوروی تبهکار و چه عروسک کوکی بنام صدام یزید دیر یا زود بر افتند. «ربّ انی لا املک لنفسی نفعاًو لا ضراً و لا موتاً و لا حیوتاً و لا نشورا» «خدایا من از خود هیچ ندارم نفع و ضرر و مرگ و زندگی و قیامت همه در اختیار توست» خدایا تو خود فرمودی بنده ام تو یک قدم به طرف من بیا،من دو قدم بر می دارم ولی من بنده تو،می ترسم بر ناتوانی و کثرت گناهانم که یک قدم را هم نتوانم بردارم .بار الها ببخشای معصیت هائیکه مرتکب شده ام من بنده بد تو بودم ای خدا اگر تو مرا قبول نکنی پس به کدام دری رو آورم بر من منّت گذار و دستم بگیر و هدایتم فرما. ای خدا تا گناهانم را نیامرزی مرا از دنیا مبر و قلم عفو بر تمامی گناهانم بکش.بحق زهرا(س) در خاتمه از تمامی دوستان و آشنایان بخصوص برادران در جبهه پایگاه مسجد و ناحیه و سپاه و بسیج و محله که به عللی با هم سر و کار داشته ایم از همگی حلیت خواسته و اگر بدی کردم دلیل بر نادانیم بود و اگر قلب کسی را آزرده ام دلیل بر جهلم بوده است،انشاءالله حلالم خواهند کرد. ای مادر مهربانم می دانم که فرزند خوب و دلسوزی برایت نبوده ام حلالم کن می دانم که مرا با هزاران رنج و اندوه بزرگ کردی و برایم زحمت فراوان کشیدی و تو خود می دانی که چندین بار خداوند مرا از مرگ در بستر و مطب و غیره نجات داده است آیا هیچ فکر کرده ای که برای چه و به چه منظوری و برای چه روزی مرا زنده نگاهداشته بود.آنوقت است که اصلاً ناراحت نخواهی بود اگر فرزندت در رختخواب میمرد آنوقت برای شما ذلت بود. ولی افتخار کن که لا اقل تو هم یک شهید و یک هدیه در پیشگاه او داری البته اگر خداوند عزوجل قبول بکند.و می خواهم اصلاً برایم گریه نکنید در غیر این صورت دشمنان دین شاد می شوند و روحم آزرده خاطر،هر وقت خواستید گریه کنید بر حال امام حسین(ع)و یاران و اصحابش گریه کنید و ضمناً دو رکعت نماز برایم خوانده و در مسجد از خدا بخواهی که قربانیت را قبول فرمایـــد. و پدر جان دوست دارم به فعالیت در مسجد و پایگاه بیافزایی و مرا حلال کنی و با شنیدن خبر شهادتم دستهایت را بالا گرفته و از درگاه خدا بخواهی که قربانی ات را قبول کند و می خواهم قامتت استوار و صدایت رساتر از قبل بوده و اصلاً افسرده نباشی که من خمس فرزندان تو بودم. امیدوارم به یکی قانع نباشی که این درخت به شمشیر برّان برای حفاظت و خون جدید برای زنده ماندن و رشدو نمو نیاز دارد و سفارش آخرم به همه و همه مسلمانان و حق جویان اینست که با نیت خالص نمازهایتان را بخوانید و در نماز جمعه ها و دعای کمیل با شکوه هر چه بیشتر شرکت کنید و دعا را از یاد نبرده که بفرموده امام دعا قرآن صاعد است.در هر حال فرصتی که برایتان پیش آمده مشغول ذکر و دعا و قرآن خواندن باشید و دوست دارم جسدم پیدا نشود تا با مهدی،علی،اصغر،حسین،مشهدی عبادی ها، باصرها در یک بستر باشیم،تا بدینوسیله جائی از وطنم که ممکن است خانه ای برای محرومان بشود نگیرم.ولی اگر جنازه ام را آوردند بر سر سنگم این سروده را بنویسید. ما جان به شما دادیم تا زنده شما باشید بر خـــاک مزار مـــا یکدم به دعا باشید چون شمع وجود مــا پر بار شمـا گردید روشنگـــر شمع مــا شایدکه شماباشیــد دائــم در این پیکــار با شور و نوا باشید بر خـــاک مزار مـــا دوستان اگر باشید همواره خــدا خوانیـد مشغول دعا باشید والسلام علیکم مسعود نیک کرد 31/1/64


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:34 صبح
 

ایشان در وصیت نامه خود مطالبی خطاب به افراد مختلف دارند که از هر کدام نمونه ای ذکر خواهیم کرد

بقیه وصیت نامه را در ادامه مطلب مشاهده فرمائید .



‌1ـ آغاز وصیت نامه با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) شروع شده است آنجا که مینویسد : با درود و سلام بر رهبر انقلاب اسلامی امام عزیز خمینی بت شکن با سلام بر ارواح پاک شهدای انقلاب از صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی ایران وسلام بر مردم قهرمان پرور ایران که با ایثار و گذشت خود با دادن جوانان عزیز خود درخت ریشه دار اسلام را آبیاری کردند و با استقامت و بردباری شان پوزه ابر جنایتکاران شرق و غرب را به خاک مالیدند .

مردم سلحشور ایران نشان دادند که یک ملت اگر چه در ظاهر ممکن است ضعیف باشد ولی با تکیه بر مکتب بزرگ اسلام می تواند در برابر جانیان شرق و غرب قد علم کند. مردم شهید پرور نشان دادند یک ملت با تکیه بر اسلام می تواند در برابر یک دنیا دشمن ایستادگی کند . مردم مسلمان ایران به دنیا استکباری فهماندند که سلاحهای گوناگون آنها در برابر سلاح الله اکبر مسلمانان یارای مقابله ندارد.

2 ـ خطاب به برادران پاسدار : ای برادر پاسدار گفته هایت را با عملت مقایسه کن ببین توانایی داری و واقعاً راست میگویی . ببین آنچه را که خود می خواهی عمل می کنی یا آنچه را که خدا می خواهد ؟

ای برادر پاسدار بیاد داشته باش که امام بزرگوار با آن عظمتش فرمودند ای کاش منهم یک پاسدار بودم . چون امام فرموده اگر سپاه نبود کشور هم نبود . برادر پاسدار صراط مستقیم یکی است و خط امام یکی است . میدانید اگر زیاد تند بروی از قافله جلو خواهی افتاد و اگر عقب بمانی در هر صورت از قافله جدا خواهی شد . بقول رهبر عزیزمان هر عملی که انجام می دهید فکر بکنید تا هوای نفس شما را نفریبد .

3 ـ خطاب به مردم مسلمان : هشدار بر تو ای برادر مسلمان و ای مردم مستضعف جهان. بدانید و آگاه باشید چپاولگران شرق و غرب و دیگر نوکران جیره بگیر و آنها و این کور دلان بر علیه شما مسلمانان در درجه اول و بعد برای سرکوبی مستضعفین قیام کرده اند . اگر آگاه و هوشیار نباشید و اگر بیدار نباشید جلوی تجاوز آنها را نگیرید بدانید همه شماها را از بین خواهند برد و تا عمر دارید باید خون بدهید ای کسانی که در خانه نشسته اید و بهانه زن و فرزند و مشکلات خانوادگی را پیش می کشید آیا از آوارگیهای مردم لبنان و فلسطین عبرت نگرفته اید ؟

4 ـ خطاب به افراد گول خورده : ای گروهکهای چپ و راست بخود آئید و از نادانی دست بردارید و اگر به حرف امام و مردم گوش نمی کنید از خودتان و از دوستان و از رهبران خودتان عبرت بگیرید اگر نخواستید بفهمید بقول امام عزیز با این موج خروشان حرکت کنید اگر خلاف آن حرکت کنید دست و پایتان خواهد شکست .

5 ـ خطاب به خانواده خویش : به پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم وصیت می کنم اگر لیاقت شهادت را داشتم در فراقم گریه نکنید پدر و برادرم ادریس ، برادرانم و فرزندانم را در صورت امکان به مدرسه بفرستید تا علم بیاموزند و از آنها خوب مواظبت کنید که خدای ناکرده از راه اسلام منحرف نشوند .

انا لله و انا الیه راجعون 16/6/136

میرزا علی رستمخانی فرزند سیفعلی ساکن زنجان


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:30 صبح
 

 وصیتنامه ی شهید بزرگوار«ناصرالدین باغانی»

«بهای بهشت کالای عشق است ،یعنی خون!»

وصیتنامه ناصرالدین باغانی ،متولد 1346،دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق (ع) که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید .



بِسمِ رَب ّ الشُهَدا‍ء والصِدیقین

الحمدللهِ الَّذی هدانا لِهذا وما کُنّا لِنَهتَدِی لَولا اَن هَدانَا الله ،وجَعَلَنا مَصابیحَ الهُدی،وسَفایِنَ النَّجا? وَ مِن حِزبِهِ،فَاِنَّ حِزبَهُ هُمُ الْمُفْلِحون وَجَعَلْنا مِنْ جُندِهِ،فَاِنَّ جُندَهُ هُمُ الْغالِبُون.وقالَ آلسْتُ بِربَّکُمْ ،قالُو بَلی،وَقالَ آلمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ آلا تَعْبُدُ الشَّیطانَ اِنَّهُ لکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ .

اشهَدُ اَنْ لا ِالهَ اِلّا اَنتَ و اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ ،وحَبیبُکَ واَنَّ عَلیاً وَلیُکَ وحُجَتُکَ عَلی مَن فَوْقَ الْاَرضِ وَ تَحْتَ الثَّری ،اِلهی آنا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُ الْمِسکینُ الْمُسْتَکینُ ،فَاغْفِرلی کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وکُلَّ جُرْمٍ اَجْرَمْتَهُ ،ربَنَا اغْفِرلی وَلِوالِدَیَّ والْمُومِنینَ وَ الْمُؤمِناتِ یَومَ یَقُومُ الحِسابُ .

معنی کلمات عربی :

بنام پروردگار شهیدان و صدیقین

حمدو سپاس مخصوص خداوندی است که ما را در این راه هدایت فرمود و اگر راهنمایی خداوند نبود ،ما در این هدایت نبودیم ،و قرار داد ما را چراغ های هدایت و کشتی های نجات و از حزب خودش،پس به یقین لشکریان او پیروز و غالبند .

---------------------

وگفت :آیا من پروردگار شما هستم ؟ گفتند: بلی،گفت :ای اولاد آدم مگر مگر ما با شما پیمان نبستیم ،که حتما از شیطان پیروی نکنید ؟که حتماً و یقیناً ،اودشمن آشکاربرای شماست .

شهادت می دهم که خدایی جز تو نیست و محمد«ص»بنده،فرستاده،ودوست توست.وهمانا علی«ع»ولی وحجت توست بر همهی آن کسانی که در روی زمین و ماورای آن قرار دارند .خدایا،من بند? ضعیف،ذلیل ،ناچیز ، درمانده و بیچار? تو هستم .پس ببخش مرا ،برای تمام گناهانی که مرتکب شده ام و همه ی جُرم هایی که انجام داده ام .

پروردگارا ،ببخش مرا وپدر و مادرم را،وتمام مردان مؤمن و زنان مؤمنه را،در روزی که حساب و کتاب بر پا خواهی کرد.آمین.

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم .چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم . سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم . به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای ، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم .ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای، و هرگاه او صید شیطان شده ، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ، بنده را چه ، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود . مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی ، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم . آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی ، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود . من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم . امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی ، پیاله ام را شکستی ، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست ، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی ، پیاله ی خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری .

به آهی گنبد خضراء بسوزم

             جهان را جمله سر تا پا بسوزم

بسوزم یا که کارم را بسازی

           چه فرمائی بسازم یا بسوزم

امّا شهادت چیست ؟

آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد وبند? خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند  ومحو تماشای رُخ یار می شود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد ، بسوی دشمن حق می رود وملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست .(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قص? شهادت عاجزید . فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد ، شهید در این دنیا قبل از آینکه به خون بتپد ، شهید است .و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید ، بعد از وصل شان نیز نمی توانید درکشان کنید . شهید را شهید درک می کند.اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئین? زنگار گرفته ، چیزی را منکعس نمی کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه می خورند، و از این در عجیبند و حیرت می کنند که چرا به فکر خود نیستند . به خود آیید و زندان تن را بشکنید . قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.

ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم

              رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم                 

امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران !

پیرو امام باشید ، نه در حرف ، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید .اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرد? غیبت است ، ولی فقیه عصر خود را بشناسید ، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد .اسلام را از روحانیت مبارز واصیل فرا بگیرید نه از قلم وزبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می کنند . به عبارت دیگر تز جدائیِ دین از سیاست هستند و می گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد . ولی حالا بیایند و بروند و گوش? حوزه ها درس و بحث را ادامه دهند.این منحرفین را بشناسید ، و از صحن? انقلاب بدرشان کنید ، اینها همان هایی هستند که با نام های مختلف ،امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند . بهشتی را با تهمت ها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کین? شیطانی ترور فیزیکی کردند . اینها همان هایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد ...    اینها دشمن روحانیت هستند . روحانیت را نمی خواهند و می خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند.آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد می آورند. فقه جدید می سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند. با لباس وحدت ، تفریح وحدت می کنند . وحدت در چیست ؟ وحدت در پیروی از کلام امام است . امّا نمی توانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده اند ! آن وقت این را تحکیم وحدت می گویند . مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید .جنگ با عوامل خارجی مسئل? سختی نیست . امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند .با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید . مسئل? دیگر اینکه در مصائب ومشکلات صبر کنید . «ان الله مع الصابرین» بهشت را به بها می دهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است ، بهای بهشت کالای عشق است ، یعنی خون،کربلا رفتن خون می خواهد،این کربلا دیدن بس ماجرا دارد . ماجرای کربلا ، ماجرای خون وقیام است .خون از ما، بدانید که،«ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله ایم ، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد وخالص را از ناخالص جدا کند . پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید ، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت . به مستحبات اهمیّت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید . با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید ،مخصوصاً نافل? شب ، صبر را پیش? خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختی های بیشتری کشیده اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن می خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از هم? دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیّت می کنم . پدر و مادر و برادران و خواهرم ! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت ،بدانید همه ی با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است . خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانواد? شهید هستید . طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد . بدانید به جای شهید ، خدا به خان? شهید می آید . بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم .کلاس ،کلاس عشق بود . درس، درس شهادت. تخته سیاه ، گستر? وسیع جبهه های حق علیه باطل ، گچ ها خون و قلم ها اسلح? مان بود .    والسلام  

 


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:25 صبح
 

 وصیتنامه ی شهید بزرگوار«ناصرالدین باغانی»

«بهای بهشت کالای عشق است ،یعنی خون!»

وصیتنامه ناصرالدین باغانی ،متولد 1346،دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق (ع) که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید .



بِسمِ رَب ّ الشُهَدا‍ء والصِدیقین

الحمدللهِ الَّذی هدانا لِهذا وما کُنّا لِنَهتَدِی لَولا اَن هَدانَا الله ،وجَعَلَنا مَصابیحَ الهُدی،وسَفایِنَ النَّجا? وَ مِن حِزبِهِ،فَاِنَّ حِزبَهُ هُمُ الْمُفْلِحون وَجَعَلْنا مِنْ جُندِهِ،فَاِنَّ جُندَهُ هُمُ الْغالِبُون.وقالَ آلسْتُ بِربَّکُمْ ،قالُو بَلی،وَقالَ آلمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ آلا تَعْبُدُ الشَّیطانَ اِنَّهُ لکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ .

اشهَدُ اَنْ لا ِالهَ اِلّا اَنتَ و اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ ،وحَبیبُکَ واَنَّ عَلیاً وَلیُکَ وحُجَتُکَ عَلی مَن فَوْقَ الْاَرضِ وَ تَحْتَ الثَّری ،اِلهی آنا عَبْدُکَ الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُ الْمِسکینُ الْمُسْتَکینُ ،فَاغْفِرلی کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وکُلَّ جُرْمٍ اَجْرَمْتَهُ ،ربَنَا اغْفِرلی وَلِوالِدَیَّ والْمُومِنینَ وَ الْمُؤمِناتِ یَومَ یَقُومُ الحِسابُ .

معنی کلمات عربی :

بنام پروردگار شهیدان و صدیقین

حمدو سپاس مخصوص خداوندی است که ما را در این راه هدایت فرمود و اگر راهنمایی خداوند نبود ،ما در این هدایت نبودیم ،و قرار داد ما را چراغ های هدایت و کشتی های نجات و از حزب خودش،پس به یقین لشکریان او پیروز و غالبند .

---------------------

وگفت :آیا من پروردگار شما هستم ؟ گفتند: بلی،گفت :ای اولاد آدم مگر مگر ما با شما پیمان نبستیم ،که حتما از شیطان پیروی نکنید ؟که حتماً و یقیناً ،اودشمن آشکاربرای شماست .

شهادت می دهم که خدایی جز تو نیست و محمد«ص»بنده،فرستاده،ودوست توست.وهمانا علی«ع»ولی وحجت توست بر همهی آن کسانی که در روی زمین و ماورای آن قرار دارند .خدایا،من بند? ضعیف،ذلیل ،ناچیز ، درمانده و بیچار? تو هستم .پس ببخش مرا ،برای تمام گناهانی که مرتکب شده ام و همه ی جُرم هایی که انجام داده ام .

پروردگارا ،ببخش مرا وپدر و مادرم را،وتمام مردان مؤمن و زنان مؤمنه را،در روزی که حساب و کتاب بر پا خواهی کرد.آمین.

اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم .چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم . سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم . به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای ، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم .ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای، و هرگاه او صید شیطان شده ، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ، بنده را چه ، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود . مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی ، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم . آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی ، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود . من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم . امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی ، پیاله ام را شکستی ، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست ، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی ، پیاله ی خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری .

به آهی گنبد خضراء بسوزم

             جهان را جمله سر تا پا بسوزم

بسوزم یا که کارم را بسازی

           چه فرمائی بسازم یا بسوزم

امّا شهادت چیست ؟

آنگاه که دو دلداده به هم می رسند و عاشق به وصال معشوق می رسد وبند? خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند  ومحو تماشای رُخ یار می شود ،آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توانیم داد ؟ آن هنگام که رزمنده ای مجاهد ، بسوی دشمن حق می رود وملائک به تماشای رزم او می نشینند و شیطان ناله بر می آورد و پای به فرار می گذارد و ناگهان غنچه ای می شکفد،آن هنگام را جز شهادت چه نام می توانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست .(ای آنانی که در زندان تن اسیر ید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قص? شهادت عاجزید . فقط شهید می تواند شهادت را درک کند.)شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد ، شهید در این دنیا قبل از آینکه به خون بتپد ، شهید است .و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید ، بعد از وصل شان نیز نمی توانید درکشان کنید . شهید را شهید درک می کند.اگر شهید باشید شهید را می شناسید و گرنه آئین? زنگار گرفته ، چیزی را منکعس نمی کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد شهیدان به حال شما غصه می خورند، و از این در عجیبند و حیرت می کنند که چرا به فکر خود نیستند . به خود آیید و زندان تن را بشکنید . قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.

ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم

              رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم                 

امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران !

پیرو امام باشید ، نه در حرف ، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید .اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرد? غیبت است ، ولی فقیه عصر خود را بشناسید ، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد .اسلام را از روحانیت مبارز واصیل فرا بگیرید نه از قلم وزبان منحرفان، در این زمانه عده ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می کنند . به عبارت دیگر تز جدائیِ دین از سیاست هستند و می گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد . ولی حالا بیایند و بروند و گوش? حوزه ها درس و بحث را ادامه دهند.این منحرفین را بشناسید ، و از صحن? انقلاب بدرشان کنید ، اینها همان هایی هستند که با نام های مختلف ،امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند . بهشتی را با تهمت ها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کین? شیطانی ترور فیزیکی کردند . اینها همان هایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد ...    اینها دشمن روحانیت هستند . روحانیت را نمی خواهند و می خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند.آنان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد می آورند. فقه جدید می سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند. با لباس وحدت ، تفریح وحدت می کنند . وحدت در چیست ؟ وحدت در پیروی از کلام امام است . امّا نمی توانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده اند ! آن وقت این را تحکیم وحدت می گویند . مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید .جنگ با عوامل خارجی مسئل? سختی نیست . امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند .با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید . مسئل? دیگر اینکه در مصائب ومشکلات صبر کنید . «ان الله مع الصابرین» بهشت را به بها می دهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است ، بهای بهشت کالای عشق است ، یعنی خون،کربلا رفتن خون می خواهد،این کربلا دیدن بس ماجرا دارد . ماجرای کربلا ، ماجرای خون وقیام است .خون از ما، بدانید که،«ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله ایم ، اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد وخالص را از ناخالص جدا کند . پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید ، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت . به مستحبات اهمیّت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید . با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید ،مخصوصاً نافل? شب ، صبر را پیش? خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختی های بیشتری کشیده اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن می خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از هم? دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیّت می کنم . پدر و مادر و برادران و خواهرم ! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت ،بدانید همه ی با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است . خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانواد? شهید هستید . طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد . بدانید به جای شهید ، خدا به خان? شهید می آید . بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم .کلاس ،کلاس عشق بود . درس، درس شهادت. تخته سیاه ، گستر? وسیع جبهه های حق علیه باطل ، گچ ها خون و قلم ها اسلح? مان بود .    والسلام  

 


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:25 صبح
 
وصیت نامه شهید

خلاصه ای از وصیت نامه شهید حسن مصباحی

اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله و اشهدان امیرالمومنین علیا ولی الله وصی رسول الله .

من المومنین رجال صدقوا ما عاهد و الله علیه منهم منقضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا .

رفتن چه زیباست رفتن و چه سخت است ماندن ***** چه زیباست سرود رفتن را سرودن و در کنار آن زیستن

اسلام و علیک یا صاحب الزمان و علی نائبک الاامام الخمینی .

الی و ربی من لی غیرک . خدایا سخنان ناقابل خود را با این دعا آغاز می کنم و حمد و سپاس تو را می کنم که نظری بر این بنده مرده و گناهکار خود کردی و قابش را با نور ایمیان روشنائی بخشیدی و را راست را نشانش دادی و قدمهایش را در این را با نیروی خود استوار کردی و به او طرز چگونه زیستن و عبادت کردن و توبه کردن را با دلی شکسته آموختی .

با الهی از تو عاجزانه خواهانم که در این دفاع ما را ثابت قدم گردانی و ترس از دشمن را از دلهای ما برداری و به جای آن ترس از خودت را قرار دهی و به ما خلوص نیت و اخلاص عمل عطا بفرمائی .

بار الهی این نهضت جهانی مارا به انقلاب جهانی اما زمان عجل الله تعالی فرجه متصل بگردانی و در فرجش تعجیل بفرمائی 0

و امام امت این قلب تپنده است و این سمبل ایثار و مقاومت و شجاعت این پیر جماران تا انقلاب جدش حضرت مهدی ( ع) و حتی در کنار آن حضرت برای مظلومان جهان و رهبری انقلاب آنان نگه داری ( آمین ) .

با سلام به حضور پدر و مادرم که وقتی این وصیت نامه را می خوانید اینجانب در قیذ حیات نباشم و امیدوارم که این فرزند خود را ببخشید و اگر در گذشته توهینی یا خطایی کرده ام مرا به بزرگی خودتان عفو نمایید .

برای اینجانب بعد از شهادت گریه نکنید و اگر هم گریه کردید برای مظلومیت سرور شهیدان و اهلبیتش گریه کنید و ای پدر و مادرم بدانید که با آگاهی کامل قدم در راه خداوند گذاشته ام و با آگاهی به علم شهادت شهادت را از خدا طلب کرده ام و شهادت هدف اینجانب نبود بلکه وسیله ای برای تقرب به خدا و علم شهادت در نظر اینجانب چنین بود .

خدایا اگر خواسته تو این است که پس از شهادت اینجانب جنازه ای بماند و بدست پدر و مادرم برسد پس خدایا راضی هستم به رضایت و از پدر و مادرم می خواهم که اگر جنازه ای بدستشان رسید مرا در امامزاده علی اکبر شهیدان دفن نمائید ، ولی خدایا از تو عاجزانه و از ته قلب خواستارم که پس از شهادت اینجناب جنازه ای نماند و به وطنم نیاید چرا که خدایا تو میدانی که چقدر از جنازه های پاک شهدا در بیابانها و کانال ها و میادین مینها بر جا مانده است و خدایا تو یاور خانواده آن عزیزانت باش و به آنها صبر عنایت فرما ، پس ای خدایا با برآورده کردن این خواسته بنده ات او را پیش خود و آن عزیزان و دوستانش رو سفید نما و اورا با اما حسین (ع ) و آن پاکان عالی مقام محشور بگردان .

 

نوشته شده در تاریخ 9 / 5 / 62

« برادر شما حسن مصباحی »


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/28::: ساعت 9:3 صبح
 

 

کاشف این وصیتنامه، دانشمند محترم و کارشناس کهنه کار مسائل سیاسی خاورمیانه، جناب آقای محمد علی مهتدی است. این برادر عزیز از دوستان دردمند و قدیمی   امام صدر است، و سالها مسئولیت دفتر صدا و سیمای جمهوری اسلامی را در بیروت بر عهده داشته است. از جمله در سال1361، که اسرائیل به لبنان حمله نمود و تا دروازه های بیروت پیش آمد. آقای مهتدی تعریف می کرد که در روزهای آغازین جنگ، با همکاران خود برای تهیه گزارش به جنوب رفتند. طبعاً به شهر صور و مؤسسه صنعتی جبل عامل نیز سر زده بودند. ساختمان مدرسه در اثر اصابت بمب و خمپاره آسیب دیده بود. یکی از اتاقهای آسیب دیده، اتاق قدیمی دکتر چمران بود. همان اتاقی که ساعتها گفتگوی آقای مهتدی و دکتر چمران را پیرامون مسائل لبنان، خاورمیانه، انقلاب اسلامی ایران و …، نظاره کرده بود. کاغذها، دفاتر و پرونده های زیادی بر روی زمین پخش شده بودند. در همان حالی که فیلمبرداران به کار خود مشغول بودند، آقای مهتدی نیز کاغذها را بررسی می کرد. و در میان کاغذها به وصیتنامه مورد نظر برخورد نمود. مطالعه وصیتنامه ایشان را منقلب نمود. همانگونه که همکاران لبنانی، و در انتهای آن روز خانواده آقای مهتدی و میهمان آن روزشان خانم فاطمه نواب صفوی را نیز متأثر نمود.

بدنبال بازگشت آقای مهتدی، وصیتنامه تحویل بنیاد شهید چمران گردید. اما متأسفانه سالها بدون استفاده در آرشیو آن باقی ماند! تا اینکه یکی از همکاران با ذوق آقای سید مهدی شجاعی، آن را مجدداً در آرشیو بنیاد کشف نمود . وصیتنامه مورد نظر با اجازه بنیاد تنسیخ، و نهایتاً در شماره تیر ماه سال 1376 مجله "نیستان" چاپ گردید. آنچه در زیر می خوانید، عیناً از مجله نیستان نقل شده است. البته آقای مهتدی اعتقاد دارند، متن اصلی وصیتنامه، از متن چاپ شده آن کاملتر می باشد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

متن وصیتنامه

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری  به امام موسی وصیت می کنم …

برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم … تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی   مادی   آزاد شوم… تو ای محبوب من، رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی   های تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم… ای   محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:

1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.

2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.

3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد …

کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند … وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.

وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام.به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …آری وصیت من درباره این چیزها نیست …وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است … احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می   کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم….تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …

عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …

به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم … می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوء استفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست … و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید … می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوء استفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …

درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید …

 


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/14::: ساعت 12:27 عصر
 



راستی نمیخواهند زرنگی کنند؟ شارلاتانی؟ تهمت، سیاست بازی - ایجاد جو نامساعد برای دیگران - شایعه و تهمت و دروغ برای کوبیدن مخالفین-
آیا پاسداران معیارهای اسلامی ما چنین کارهایی نکرده اند؟ بمنی که مسلمانم، گوشت و پوست و استخوانم با ایمان بخدا سرشته شده و همه عمرم از روحانیت دفاع کرده ام، و بزرگترین فعالیتم در زندگی گذشته تعلیم و تربیت ایدئولوژی اسلامی و انقلاب راستین بجوانان بوده است، احساس می کنم که تا چه اندازه مورد تهمت و شایعه و دروغ عده ای مدعی اسلام شده ام


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/14::: ساعت 12:18 عصر
 



راستی نمیخواهند زرنگی کنند؟ شارلاتانی؟ تهمت، سیاست بازی - ایجاد جو نامساعد برای دیگران - شایعه و تهمت و دروغ برای کوبیدن مخالفین-
آیا پاسداران معیارهای اسلامی ما چنین کارهایی نکرده اند؟ بمنی که مسلمانم، گوشت و پوست و استخوانم با ایمان بخدا سرشته شده و همه عمرم از روحانیت دفاع کرده ام، و بزرگترین فعالیتم در زندگی گذشته تعلیم و تربیت ایدئولوژی اسلامی و انقلاب راستین بجوانان بوده است، احساس می کنم که تا چه اندازه مورد تهمت و شایعه و دروغ عده ای مدعی اسلام شده ام


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/14::: ساعت 12:18 عصر
 



راستی نمیخواهند زرنگی کنند؟ شارلاتانی؟ تهمت، سیاست بازی - ایجاد جو نامساعد برای دیگران - شایعه و تهمت و دروغ برای کوبیدن مخالفین-
آیا پاسداران معیارهای اسلامی ما چنین کارهایی نکرده اند؟ بمنی که مسلمانم، گوشت و پوست و استخوانم با ایمان بخدا سرشته شده و همه عمرم از روحانیت دفاع کرده ام، و بزرگترین فعالیتم در زندگی گذشته تعلیم و تربیت ایدئولوژی اسلامی و انقلاب راستین بجوانان بوده است، احساس می کنم که تا چه اندازه مورد تهمت و شایعه و دروغ عده ای مدعی اسلام شده ام


شهدا زنده اند الله اکبر ::: پنج شنبه 88/3/14::: ساعت 12:18 عصر
   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 169
بازدید دیروز : 5
بازدید کل : 93976
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: پیوند های روزانه ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
فرهنگ شهادت
.:: لوگوی دوستان::.

.:: فهرست موضوعی ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت