روایتی از مهدی همایونفر از اعضای اصلی گروه جهاد تلویزیون در زمان جنگ در مورد شهید چمران
چمران طی سالهایی که در آمریکا بود، عاشق دختری میشود که بعداً هم اسمش را عوض میکند و پروانه میگذارد.
با او ازدواج میکند و سالهای بعد صاحب سه فرزند میشود. چمران همسرش را راضی میکند تا با او به مصر و بعد لبنان بیاید. آنها مدتی هم در لبنان با هم زندگی میکنند اما بعد از مدتی کاسه صبر همسرش لبریز میشود.
شاید تصور شود که چمران هم مثل هر مرد دیگری که در شرایط سخت مبارزاتی قرار گرفته، همسر و فرزندانش حاضر نبودند با او زندگی کنند و او ترجیح میدهد به مبارزات خود ادامه دهد و از زندگی شخصیاش بگذرد اما اینطور نیست چرا که خانم ربابه صدر می گوید:
"روزی که چمران خانوادهاش را به فرودگاه میبرد من همراهشان بودم. چمران در تمام طول مسیر گریه میکرد یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترک کرد. اما مسئله مبارزه آنقدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد."
پس از مدتی همسر چمران تلاش کرد تا وی را وادار کند تا هرازگاهی به دیدن آنها برود اما چمران گفت دیگر تمام شد، واقعاً دنیا را با تمام ویژگیهایش طلاق داد و دیگر هم سراغ آنها نرفت. این نرفتن حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. او به همسرش گفت: «یا با من بمان و به این زندگی با همه ویژگیهایش ادامه بده یا برو.» بعد از مدتی فرزند پسرش در سواحل آمریکا غرق شد.
هماکنون دو دختر و همسرش در قید حیات هستند