… از جمله کارهای شیرینی که آن روز شهید چمران کرده بود، این بود که در محور عملیات، داشتیم می رفتیم جلو، پیرمردی تقریبا با همین لباس جنگ های نامنظم آمد نزدیک و یک کاغذ از چمران دست من داد و گفت این را چمران نوشته، من نگاه کردم و دیدم سفارشی کرده و چیزی نوشته به ایشان داده که برو این را بده به فلانی و بگو فلان کار انجام بگیرد. من فهمیدم که چون دکتر فکر کرده ممکن است این پیرمرد در آنجا شهید شود، هرچه کرده که پیرمرد برگردد برنگشته و بعد هم پیرمرد گفت مرتب شهید چمران به من اصرار می کند که من برگردم و لی من چون برنگشتم، بعد به من گفته اند پس این پیغام را ببر، و لذا من فهمیدم چمران وقتی دیده است پیرمرد به حرفش گوش نمی کند نامه نوشته و داده به دستش که این را ببر به فلانی بده که چیز لازمی است تا از مهلکه، پیرمرد خودش را بدین وسیله نجات داده باشد.